قدش کمی کوتاه است و بلوند.
زیباست و خال کنار لبش نیز زیبایی اش را بیشتر می کند. به چهره اش بیشتر یونانی می آید تا ترک، به خاطر همین هم است که او را هلنا صدایش می کنم.
بعضی وقتها سلام می دهد و بعضی وقتها نیز به عادت تمام دختران جوان ترک، زیر لب ترانه ای زمزمه می کند و رد می شود.
چند سالش است؟ نمی دانم! احتمالا 22 یا شاید هم 23
می گویم سردت نیست با این لباس نازک اومدی دانشگاه؟ می گوید: داغم، سردم نیست!
....
تنها بودم، توی کلاس،داشتم موسیقی ترکی گوش می دادم. یادم نمی آید چه موسیقی ای بود ، هرچه که بود از عشق بود. و خواننده با صدایی محزون می خواند... آها فکر می کنم در مورد پایداری عشق بود و خواننده می خواند: یک تار موی تو را به بهشت نمی فروشم.
از من پرسید: قشنگه؟
به چشمان قهوه ایش نگاه کردم و گفت: چی؟
لبخندی زد و گفت: موسیقی!
گفتم: موسیقی قشنگه هرچند که عشق بزرگ ترین دروغ دنیاست!
ابروهایش بالا رفت. پک عمیقی به سیگارش زد و دوباره پرسید
- یعنی در ایران شما عشق وجود نداره؟
لبخند تلخی زدم و گفتم: عشق همه جا هست، ربطی به کشور و جایی نداره
گفت: پس چی؟
نگاهم افتاد به چشمان گرمش که متعجبانه نگاهم می کرد. از این نگاهها زیاد دیده بودم در تهران و در تمام جاهایی که بودم. از این تعجب می کردم که همسایه ماست و ما را نمی شناسد!
گفتم: عشق عشقه، همه جا هست! ممکنه بعضی وقتا به نفرت تبدیل بشه، یا تبدیل به لمس بشه و زمینی بشه، یا اینکه بی نهایت باشه و به فرجام نرسه! عشقی هم که به فرجام نرسه به درد نمی خوره، به فرجام هم که برسه اون لطف اولشو از دست می ده.
نگرفت چی گفتم. شاید ترکی من ضعیف بود که نمی فهمید. شاید هم نخواست بفهمد.
لبخندی زد و آرام از کنارم رد شد. دستی تکان داد و رفت.
و من ماندم در اندیشه دختری که سومین عشقش را تجربه می کرد،
و هنوز می گفت عشق پایدار است!
0 کامنت:
ارسال نظر